آناهيتاي مامان و بابا

آناهیتا در کاشان و اصفهان

بالاخره موفق شدم عكس هاي عسل خانوم رو آپلود كنم. اونم توي هاست خودش. حالا ديگه خيالم از بابت آپلودينگ راحته.   اينم عكس هاي كاشان و اصفهان  آناهيتا خانم توي حياط خانه هاي فين كاشان:       آناهیتا سوار کالسکه شد و کلی کیف کرد.  گل دختر در باغ گل های اصفهان کلی با این سنگ ریزه ها و سوراخ های گلدونا کیف کردی مگه نه؟ (از نشستنت معلومه عسلک) آناهیتا توی باغ پرنده ها. منارجنبون و آناهیتا در حال پف فیل خوردن آناهیتا و مبيناي نازنين  در میدان نقش جهان اون شب كلي روي چمن هاي ميدان نق...
21 خرداد 1391

تخت آناهیتا

از وقتي كه به دنيا اومدي يه مدت محل خوابت توي تخت گهواره ي كوچولويي بود كه داشتي. بعضي وقتا هم روي زمين توي يه چادر كوچولو كه حالت پشه بند داشت و اطرافش بسته بود خوابيدي. از وقتي نشستن رو ياد گرفتي ديگه جرات نكردم بزارمت توي تخت گهواره ات. مي ترسيدم بيفتي. برا همين اومدي روي تخت كنار من و بابايي كوچ كرد روي زمين تا تو بتوني حسابي غلت بزني و جات تنگ نباشه. نزديكاي يك سالگيت بود كه ست تخت و كمد برات خريديم ولي اين تخت محل بازي كردنت بود. بعد از اينكه يك سال و نيم شدي اومديم يه خونه بزرگتر كه تونستيم تختت رو بياريم توي اتاق خواب خودمون. ولي باز هم فقط براي بازي ازش استفاده مي كردي و همچنان در آغوش ماماني خواب ناز داشتي. از اونجايي كه من از ساع...
7 خرداد 1391

دو تا مهمون عزيز

مبينا خانم گل و رادين كوچولوي ناز به دنياي مجازي خوش اومديد: http://radinpesar.niniweblog.com http://mobina82.blogfa.com/ خديجه ي عزيز يكي از دوستاي صميمي من توي دوران دانشگاهه. مبينا و رادين عزيز هم دختر و پسر گلش هستن كه از راه دور مي بوسمشون. اينم بگم كه توي سفر به اصفهان هم حسابي زحمتش داديم كه اگه خدا بخواد توي يه پست درباره اين سفر ازشون خواهم گفت. ...
6 خرداد 1391

تجربه جديد

يه مسافرت براي بابايي پيش اومد و خودمون دوتايي براي فرار از تنهايي رفتيم كرمان پيش بابابزرگ و مامان بزرگ و خاله ها. از اونجايي كه قبلا براي مامان بزرگ تعريف كرده بودم كه چادر ماماني رو برمي داشتي و باهاش قر ميدي؛ مامان بزرگي هم زحمت كشيدن و پارچه تهيه كردن و اين دو روزه زحمت دوختش رو داديم به خاله حميراي مهربون كه خدا رو شكر مي كنم بعد از مدت ها روي ماهش و ديدم. فداي تو خاله جونم با اون دستاي مهربونت. حتما يه عكس از آناهيتا با چادر خوشكلش خواهم گذاشت. ديشب براي برگشتن از كرمان به سرچشمه به بابابزرگ زحمت نداديم و از سرويس فرودگاه استفاده كرديم. سرويس فرودگاه، يه VAN ه كه مسافرهاي پرواز تهران به كرمان رو مياره سرچشمه. با بابابزرگ اومديم فر...
6 خرداد 1391

این روزها....

گوشي تلفن رو بر مي داري و شروع به صحبت مي كني. پشت سر هم: الو سلام. ايوب. خوبي؟ زن دايي خوبي؟ امي كوچولو خوبي؟ الو بابا بزگ. خوبي؟ مامان بزگ خوبي؟ حرف كه كم مياري شروع مي كني به چرت و پرت گفتن. آخرشم مي گي: خُدفظ جمله بندي هات داره خيلي قشنگ شكل مي گيره: اتاد زمين(افتاد زمين) بابا آناتا دسال مطو خييد(بابا برا آناهيتا دستمال مرطوب خريد) مامان آناتا شقلات خود(مامان به آناهيتا شكلات داد و اناهيتا شكلات خورد) امي كوچولو خوابيد. خاله مكشايي آناتا دودو (خاله ملكشاهي برا آناهيتا كتاب دودو خوند) مي توني خودت كفشات و پات كني و درشون بياري. البته گاهي لنگه به لنگه مي شه ولي اشكال نداره عزيزم. تمرين كه كني ياد مي گيري....
1 خرداد 1391
1